به گزارش شهرآرانیوز، خبر برگزاری آیین پیاده روی جاماندگان اربعین در مشهد، در فضای مجازی دست به دست چرخیده است. نشانی را همه بلدند؛ خیابان ضد تا حرم مطهر. حالا بهترین زمان و فرصت برای آنهایی است که امسال در ایام اربعین نتوانسته اند در مسیر مشایه قدم بردارند؛ همانهایی که با هرکدامشان هم کلام میشویم، هنوز حرفی نزده، بغض میکنند و میگویند «از امام حسین (ع) گلایه داریم، از امام علی (ع)، از حضرت زینب (س)، از فاطمه زهرا (س) و... که ما را لایق این دعوت و میهمانی ندانستند».
به اینها اضافه کنید که ما هم در جمع جاماندگان از پیاده روی اربعین امسال هستیم. البته قبل از هر چیزی دعا میکنیم این حسرت برای همیشه در دلمان نماند و قرعه به نام ما هم بیفتد تا روایتگر قدمها و گامهایی باشیم که به نیت امام حسین (ع) برداشته میشود.
سفر بدون پیش زمینه و ملزومات نمیشود. باید مقدماتش فراهم شود. صبح زودمان را با قرائت زیارت اربعین، قشنگتر از هر روز شروع میکنیم و بسم ا... الرحمن الرحیم را چاشنی راهمان. مقصد میدان پانزده خرداد است. دوست داریم باور کنیم خود امام رضا (ع) است که دعوتمان کرده است. این تصور و فکر حالمان را بهتر میکند. خیابانها شلوغ است و پرترافیک، اما زودتر از زمانی که فکرش را میکنیم، به مقصد میرسیم. صدای روضه و نوحه بلند است.
با اینکه تقریبا اول صبح است و هنوز خیلی از موکبها در حال آماده شدن هستند و کامل برقرار نشده اند، مسیر شلوغ است. بعضیها گروهی آمده اند و برخی هم پیاده روی تنهایی را ترجیح داده اند. برخلاف تصورمان بچههای قدونیم قد هم زیاد هستند، سوار کالسکه، روی دوش پدرشان و....
همان قدم اولی میایستیم به سلام کردن. زیارت آقا بین این آدمها زیارت نامه نمیخواهد؛ یک سلام ساده هم که بکنیم، راه گلویمان بسته میشود. ما هم مثل همه آنها دلمان یک کنج تنهایی میخواهد تا قدم بزنیم و راه برویم و به اندازه همه روزهایی که بر دوشمان سنگینی میکند، حرف بزنیم و حرف بزنیم، اما یادمان میافتد روایتگر این روز و آدم هایش هستیم و با دیگران کمی فرق داریم.
ما اینجا روایتگر همان کسی هستیم که اسمی از او نمیدانیم. فقط وقتی به دنبال پایین آوردن دیگهای روی ماشین میرود، چهره خیس از عرقش چشم مان را میگیرد و وادارمان میکند بپرسیم اینجا چه میکند. همان مرد میان سالی که معلوم است خیلی عجله دارد و به سرعت عرق پیشانی را با دست میگیرد و میگوید: «مجالی برای حرف زدن ندارم. باید دیگهای عدسی را هرچه زودتر به موکب برسانم». حالا چند نفر دیگر هم خودشان را به او رسانده اند. تعداد دیگها بیشتر از چهار و پنج تا میشود و چند نفری سر آن را میگیرند. از کنارشان میگذریم.
دوربینها زیاد است و بچههای صداوسیما و رسانههای مختلف هرکدام سرگرم گزارش یک زاویه از این مراسم باعظمت هستند. تعداد موکبهای مسیر میدان پانزده خرداد تا حرم زیاد است. برخی از آنها با تشریفات بیشتری آمده اند. بیشتر هم کسانی هستند که کار را گروهی و با مشارکت هم انجام میدهند.
تعدادشان یکی و دو تا نیست. غالب خادمان و اعضای هیئت امنای مساجد از چند هفته مانده به این مناسبت نشسته اند و برنامه ریخته و تقسیم کار کرده اند و خوشحالند از اینکه پذیرای زوار امام رضا (ع) هستند و همه چیز مرتب و منظم پیش میرود. برخی صبحانه داده اند و حالا تدارک ناهار را میبینند. برخی موکبها چای میدهند و خیلی هایشان هم به خاطر گرمای هوا، شربت.
قالبهای یخ توی موکب مسجد ابوالفضلیها دست به دست خدمتگزاران میچرخد و با آب و گلاب و تخم شربتی، معجون دلچسبی را درست میکند؛ شربت زعفرانی خنکی که حال خیلیها را توی گرما خوب میکند. زن جوانی که کالسکه علی اصغر نه ماهه اش را هل میدهد و یک شیشه پر از شربت کرده است تا به سمت حرم راهش را ادامه دهد، خیلی خلاصه و کوتاه تعریف میکند: «چند روز نذر پیاده روی به حرم امام رضا (ع) را دارم».
سرش را بالا میگیرد و توی چشم هایمان خیره میشود، وقتی این عبارت روی زبانش میچرخد: «ما هرچه داریم، از اهل بیت و امام رضا (ع) است». ما هم سرمان را به نشانه تأیید تکان میدهیم. عجله دارد برود. نمیخواهد علی اصغر گرمازده شود. میگوید: «ان شاءا... سال دیگر بزرگتر شود، با خودش میرویم بین الحرمین و حرم امام حسین (ع)». وقتی میگوید من علی اصغر را از ائمه (ع) گرفته ام، چشم هایش از شوق میدرخشد. بعد هم راهش را میکشد و میرود.
دارایی برخی موکبها با همه سادگی شان، حسابی چشمگیر است؛ همانهایی که دو کلمن آب خنک گذاشته اند و چند لیوان یک بارمصرف و با تواضع میخواهند که میهمانشان باشیم. همان موکبی که سردرش هنوز چیزی نزده اند و گردانندگان آن دو نوجوان ده تا دوازده ساله اند. سهیل و سجاد اصلا نمیدانند نامشان را به چه خاطر میپرسیم، اما میگویند اعضای تیم اصلی شان تا ظهر میرسند. از قرار معلوم بقیه نیز هم سن وسال خودشان هستند. تعداد نوجوانهایی که در موکبها خدمت میکنند، زیاد است.
پسرهای خردسال و نوجوانی که با لیوانهای خنک آب، جعبههای دستمال کاغذی و شیشههای گلاب قبل از هر تقاضایی پیش قدم میشوند و آدمها را غافلگیر میکنند. نمیدانیم کدام عبارت به وصف آنها میآید. اینها عشق امام حسین (ع) دارند یا از لطف امام حسین (ع) به آن هاست که حالا اینجا هستند، میان جمعیتی که هرکدام به نیتی آمده اند.
حاضریم هر چه داریم، بدهیم و جایمان را با بعضیها عوض کنیم. مثلا با همان گروهی که ابتدای خیابان امام رضا (ع) ایستاده اند و با ایما و اشاره و حرکات دست با آقا حرف میزنند؛ جمعیتی حدود پنجاه نفر از ناشنوایان. بدون آنکه نگاهشان به دوربینهای اطراف باشد، مشتاقانه از همان دور و به شیوه خودشان با حضرت حرف میزنند. اشتیاق را از روی اشک هایشان میفهمیم وگرنه توی آن حال وهوا شرم مان میآید نزدیکشان شویم و چیزی بپرسیم و فقط حسرت حالشان را میخوریم.
از این آدمها یک نفر دو نفر نیستند که. حبیب ا... و همسرش روی جدول کنار خیابان نشسته اند. حبیب ا... سرش را خم گرفته و گریه میکند. حال قشنگی دارد، آن قدر که پایمان را سست میکند. کنارش مینشینیم. میخواهیم کمی آرام بگیرد و از حالش بگوید، اما نمیتواند. همسرش خلاصه میگوید: «۱۳ سال است پشت سر هم پیاده روی اربعینش ترک نشده است. اما امسال بیمار است. شیمی درمانی می شود و نشد که برود». حالا هر دو با هم گریه میکنند. شانههای حبیب ا... به شدت میلرزد و حرفی برای گفتن نمیماند.
گاهی سرمان از همه صداها خالی میشود. صدای بوق زدن ماشینهای دور میدان پانزده خرداد که انگار تکهای جداشدنی از این حال و هوایند. اصلا وقتی توی این راستا قدم میزنیم، یک روز عادی هم باشد، حالمان خوب میشود. خیابان امام رضا (ع) سرور همه کوچههای شهر است و انحنای عاشقانهای به سمت نور دارد. فقط ایمان میخواهد به صاحب نور که جواب سلامت را پاسخ بگیری.
برای همین است که قصه آدمهای اینجا با همه فرق میکند.
مثل عباس آقای خراسانی توی موکب ابوالفضلیها که میگوید: «اگر یک کار باشد که از آن خوشم نیاید، ظرف شستن است، اما اینجا هر سبدی از استکانها را که برمی دارم و تمیز تحویل میدهم، سبک میشوم. به خیلی از خواسته هایم هم رسیده ام». حاج عباس از روستای بهار آمده است و نشانی اش را خیلی خلاصه میدهد: «نزدیکیهای کلات». تعداد آنها هم زیاد است. سال سوم است که به جاماندگان اربعین در این موکب خدمت میکنند.
صفرعلی براتی هم از کارهایی تعریف میکند که در مسجد و حسینیه روستایشان (بهار) انجام میدهند و یکی از بهترین آنها سفرهای ماه به ماهشان به مشهد است، آن هم به نام امام رضا (ع). میگوید: «قرارمان هشتم هر ماه است، با پنج، شش خودروی سواری سالمندان و کسانی را که نمیتوانند خودشان به مشهد بیایند، میآوریم به پابوس حضرت». تازه یادمان میآید گلویی در موکب آنها تازه کنیم. صفرعلی میرود و با یک استکان چای برمی گردد. مینشینیم یک گوشه و جرعه جرعه سر میکشیم. صدای نوحه محمدحسین پویانفر بلند است: «من ایرانم و تو عراقی، چه فراقی، چه فراقی!». با اینکه بغض گلوگیرمان میشود، مدت هاست چای، این قدر زیر زبانمان مزه نکرده بود.
عبدا... قربانی آهسته آهسته قدم برمی دارد. انگار او هم مثل ما دوست ندارد این مسیر تمام شود و به پایان برسد. عبدا... پرستاری مادرش را میکند و به خاطر او نتوانسته است حتی پا از مشهد بیرون بگذارد. تعریف میکند: «امسال هر روضهای که میرفتم و مداح روی منبر میخواند «تشنه آب فراتمای اجل مهلت بده» به صرافت میافتادم بروم کربلا حال وهوایی عوض کنم، اما همین که جلوی مادرم از دهانم پرید که دوست دارم بروم کربلا و پیاده روی و نگاه ملتمسش را دیدم، از خودم خجالت کشیدم و شرمم شد. حالا آمده ام اینجا ...».
توی این گرمای هوا چند نفری زغال آتش کرده اند و اسپند دود میکنند. هوا هم که گرم باشد، اینجا همه چیز تمام است؛ به خصوص وقتی امیرمهدی با پاشاندن گلاب غافلگیرمان میکند. سیزده ساله است. ریزه و تروفرز و مثل برق از این طرف به آن طرف میپرد، یک جا بند نمیشود و با گلابی که روی صورتها میپاشاند، همه را غافلگیر میکند.
حقیقتا نمیدانیم روایت کردن از کدام عاشق و دلداده ارجح است. آن جوانی که پابرهنه دویده است وسط خیابان و شیشههای خنک آب را توی سینی گذاشته است و تعارف رهگذران میکند یا علم کشهایی که هفده، هجده ساله اند و توی این گرما با عشق علم را سر دوش گرفته اند و پیاده میروند.
آن جوان روایتش را این طور تعریف میکند: «هر بار تلویزیون مراسمی را از حرم امام حسین (ع) به صورت زنده پخش میکرد، چشمم را می دزدیدم. دلم نه تصویر و نه تعریفش را میخواست. دلم میخواست رودررو با امام حسین (ع) حرف بزنم، اما کربلا رفتن برایم مصداق کلمه محال است، از همان ده، دوازده سالگی که پدرم را از دست داده ام تا همین حالا که دانشجو هستم. میترسم این حسرت به دلم بماند».
قدم به قدم با آدمها هم کلام میشویم و حرف میزنیم؛ مهدی حمیدی، حسین صنعتی، سهیلا صداقت، فاطمه غدیری و.... همه آنهایی که حسین گویان به سمت حرم امام رضا (ع) میروند. به قول حجت الاسلام والمسلمین احمد اشرفی، امام جماعت مسجد امام زمان (ع) که با همراهی خادمان مساجد حاشیه شهر موکب زده اند، «فرصت کوتاه است».
میگوید: «ما جاماندگان از پیاده روی اربعین هستیم، اما دلدادگی مان که تمامی ندارد. خدا کند این اشکها و قدمها برای روزی که تنها میرویم و تنها میمانیم و باید تنها پاسخ بدهیم، ذخیره شود!». آمینش را بلند میگویم.
و گام آخر میهمان موکب قرارگاه هم محلهای امام رضا (ع) هستیم. محسن بهرامی از خادمان این موکب میگوید: «عراق در میزبانی اش سنگ تمام گذاشت و حالا نوبت ما مشهدی هاست». او از طرحی خبر میدهد که دو سه سال است بین مشهدیها اجرا میشود و موضوعش، دراختیار قرار دادن خانهها برای زائران دهه آخر صفر است. میخواهد مشهدیها مثل همیشه آبروداری کنند و میزبانان خوبی برای میهمانان آقا باشند و از تک تک همشهری هایش دعوت میکند به این پویش بپیوندند و خانه هایشان را در اختیار زوار امام هشتم (ع) بگذارند.
داریم برمی گردیم. باید برگردیم. اما هنوز هم حاضریم خیلی چیزها را بدهیم و جایمان را با یکی از آنها عوض کنیم؛ آنهایی که در دلدادگی به اباعبدا... (ع) همه چیزتمام هستند.